فقیر آزاده دربرابرشاه

امتیاز به این کتاب

فقیری وارسته وآزاده در گوشه ای نشسته بود. پادشاهی از کناراوگذشت. آن فقیر براساس اینکه آسایش زندگی را درقناعت دیده بود, دربرابرشاه برنخاست وبه او اعتنانکرد.
پاشاه به خاطرغرور وشوکت سلطنت, از آن فقیروارسته رنجیده خاطرشد وگفت:­ این گروه خرقه پوشان (لباس پروصله پوش) همچون جانواران بی معرفتند که از آدمیت بی بهره می باشند.
وزیر نزدیک فقیرآمد وگفت: ای جوانمرد! سلطان روی از کنارتوگذرکرد, چرا به او احترام نکردی وشرط ادب را در برابرش بجانیاوردی؟؟
فقیروارسته گفت: به رشاه بگو از کسی توقع خدمت واحترام باش که ازتو توقع نعمت دارد. وانگهی شاهان برای نگهبانی ملت هستند, ولی ملت برای اطاعت ازشاهان نیستند.

پادشه پاسبان درویش است   گرچه رامش به فر دولت او است
گوسپند پاز برای چوپان نیست   بلکه چوپان برای خدمت او است
یکی امروز کامران بینی   دیگری را دل از مجاهده ریش
روزکی چند باش تا بخورد   خاک مغز سر خیال اندیش
فرق شاهی و بندگی برخاست   چون قصای نوشته آمد پیش
گرکسی خاک مرده بازکند   ننماید توانگر و درویش

سخن آن فقیروارسته مورد پسند شاه قرارگرفت, به او گفت: حاجتی از من بخواه تابرآورده کنم.
فقیروارسته پاسخ داد: حاجتم این است که بار دیگر مرا زحمت ندهی.
شاه گفت: مرا نصیحت کن.
فقیر وارسته گفت: دریاب کنون که نعمت هست به دست…کین دولت و ملک می رود دست به دست

درباره ی caffeinebookly

مطلب پیشنهادی

انتخاب رأی شاه برای دوری ازسرزنش او

انوشیروان (یکی از شاهان معروف ساسانی) چندوزیر داشت, آنها باهم درباره یکی از کارهای مهم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *