مولانا

مشاهده یک فیل وچند برداشت

سرزمین هندجای فیل است وهندیان ازقدیم به فیل بانی وآموزش پیل ونمایش آن معروف بودند. یک بارگروهی ازآنان فیلی رابرای نمایش به شهری آورده بودندکه فیل ندیده بودند. چون شب شدآن را درخانه ای تاریک یا اسطبلی جاداده بودند. مردم که فیل ندیده بودند برای دیدن آن شتاب کردند وشبانه …

توضیحات بیشتر »

مارگیری که اژدها آورده است

مارگیری برای گرفتن ماربه کوهستان رفت تا با افسون های خویش ماری بگیرد. اومی دانست که: گرگران و گرشتابنده بُوَد   آنکه جوینده است یابنده بُوَد امّا سرانجام درآن کوهستان سرداژدهایی مرده دید. آن اژدها را که فکرمی کرد مرده است برداشت وسوی بغداد آمد. درکنار رود دجله بساط خودرا گسترد, …

توضیحات بیشتر »

سبیل چرب کن

مردی بینوا مقداری پوست دنبه یافت. آن رابرسبیل خود مالید. دیدکه قیافه اش شبیه توانگرانی شده سبیلشان چرب است. فکری به خاطرش رسید که میان توانگران شهر رفته خود راثروتمندجابزند واز لذّت کاذبه غرور مالداری برخوردارشود. به دنبال این خیال هرروز با آن دنبه سبیل خودرا پرب می کرد ودرمیان …

توضیحات بیشتر »

نزاع چهارنفربرسرانگور

چهارنفر, باهم دوست بودند, عرب, ترک, رومی وایرانی, مردی به آنها یک دینارپول داد. ایرانی گفت: «انگور» بخریم وبخوریم. عرب گفت: نه!! من «عنب» میخوام, ترک گفت: بهراست «اُزوم» بخیریم. رومی گفت: دعوانکنید!! استافیل می خریم, آنها به توافق نرسیدند. هرچند همه آنها یک میوه, یعنی انگورمی خواستند. از نادانی …

توضیحات بیشتر »

ان الله یحب الملحین فی الدعا

درزمان حضرت داوودفردی زندگی می کرد که بسیارتنبل بود ومدام با عجز ولابه درحال دعاکردن به درگاه خداوند بودکه به من مال وثروتی بدون هیچ تلاشی عطاکن. واستدلال هایی نیزبرای این رفتارعجیب خودداشت. مثلاً میگفت خداوند خودمرا اینگونه به ذات کاهل وبی تلاش آفریده, مثل کودک نوزاد که نمیتواند هیچ …

توضیحات بیشتر »

مردی که دراتاقش راقفل میزد

سلطان محمدغزنوی غلامی به نام ایازداشت که درآغازچوپان بود وباگذشت زمان در دربارسلطان صاحب منصب شد. اواتاقی داشت که هر روز صبح به آن سرمی زد ووقت خروج بردراتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی دراتاق پنهان کرده است وموضوعرا از سرحسادت به …

توضیحات بیشتر »

خواب حلوا

روزی یک یهودی بایک نفرمسیحی ویک مسلمان همسفرشدند. در راه به کاروانسرایی رسیدند وشب را درآنجا مانند. مردی برای ایشان مقداری نان گرم وحلوا آورد. یهودی ومسیحی آن شب غذا زیادخورده بودند ولی مسلمان گرسنه بود. آن دوگفتند ماسیرهستیم. امشب صبرمی کنیم, غذا رافردامیخوریم. مسلمان گفت: غذارا امشب بخوریو صبرباشد …

توضیحات بیشتر »

زبان همدیگر را نمی فهمند!!

روزی چهارنفر از چهارملت مختلف بهم رسیدند. رهگذری آنهارا می بیند که بسیار خسته هستند واز روی لطف ومحبت به آنها درهمی می دهد. شخصی که از فارس بود گفت که بااین پول انگور بخریم. عرب گفت: عنب بخریم. ترک گفت: ازم بخیرم ورومی گفت استافیل بخریم. آنها هرکدام حرف …

توضیحات بیشتر »

فقیری که بدهکار به زندان افتاد

زندانیان بدلیل غارت شدن غذایشان از وی آزرده خاطربودند. تصمیم گرفتند این ماجرا را به قاضی بگویند. قاضی پس از بررسی سابقه متوجه شد که بدلیل همین پرخوری به زندان افتاده است. وی را آزاد نمود ودستورداد اورا درتمام شهربچرخانند وبگویند وی فقیراست وکسی به او نسیه ندهد, وام ندهد, …

توضیحات بیشتر »

دباغ دربازار عطرفروشان

دبّاغی که همواره پوست حیوانا را تمیزمی کرد ومی آراست به بوی بدآن کثافات عادت داشت. سالها بااین بو بزرگ شده بود وجز آن بویی نشنیده بود. روزی از بازارعطرفروشان گذشت, ازبوی عطرآنجا حالش به هم خورد. سرش گیج رفت وبیهوش در میان بازار افتاد. مردم دور او جمع شدند, …

توضیحات بیشتر »