اژدهایی خرسی رابه چنگ آورده بود ومی خواست اورا بکشد وبخورد. خرس فریادمی کرد وکمک می خواست, پهلوانی رفت وخرس را ازچنگِ اژدها نجات داد. خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد وگفت من خدمتگزار تومی شوم وهرجابروی با تومی آیم. آن دوباهم رفتند تا اینکه …
توضیحات بیشتر »درخت عمر
پادشاهی شنیده بود در هندوستان درخت عمرجاویدان وجود دارد که برآن میوه هایی از طلا آویزان هستند. وهرکس که از آن میوه ها بخورد به عمری بی پایام دست پیدامی کند. از سرطمع, یکی از وزیرانش به هند فرستاد تادرمورد این میوه تحقیق کند ومقداری از آن را برایش بیاورد. …
توضیحات بیشتر »موسی وشبان
حضرت موسی چوپانی را در راه دید که با خداسخن میگفت: ای خدا کجاهستی که کفش هایت ر بدوزم وسرت را شانه کنم ای خدا همه ی داراییم وجانم فدای تو, کجاهستی که موهایت را شانه کنم وبرایت شیربیاورم واگربیمارشدی از تومثل خودم مراقبت کنم دست وپایت را ببوسم وبرایت …
توضیحات بیشتر »شیربی سر ودم
در شهر قزوين مردم عادت داشتند كه با سوزن بر پُشت وبازو و دست خود نقش هایی را رسم كنند, يا نامي بنويسند, يا شكل انسان وحيوانی بكشند. كساني كه در اين كار مهارت داشتند «دلاك» ناميده ميشدند. دلاك, مركب را با سوزن در زير پوست بدن وارد ميكرد وتصويري …
توضیحات بیشتر »کشتی رانی مگس
مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی ميراند وميگفت: من علم دريانوردی وكشتيرانی خواندهام. در اين كار بسيار تفكركردهام. ببينيد اين دريا واين كشتي را ومرا كه چگونه كشتی ميرانم. او در ذهن كوچك خودبرسردريا كشتی ميراند آن ادرار, …
توضیحات بیشتر »کر وعیادت ازمریض
مرد كري بود كه ميخواست به عيادت همسایه مريضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بيمار را بشنوم وبا او سخن بگويم؟ او مريض است وصدايش ضعيف هم هست. وقتي ببينم لبهايش تكان ميخورد. ميفهمم كه مثل خود من احوالپرسی می كند. كر در ذهن خود, يك …
توضیحات بیشتر »