مرد كري بود كه ميخواست به عيادت همسایه مريضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بيمار را بشنوم وبا او سخن بگويم؟ او مريض است وصدايش ضعيف هم هست. وقتي ببينم لبهايش تكان ميخورد. ميفهمم كه مثل خود من احوالپرسی می كند. كر در ذهن خود, يك گفتگو آماده كرد. اينگونه:
من ميگويم: حالت چطور است؟؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم.
من ميگويم: خدا را شكر چه خوردهاي؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, يا سوپ يا دارو.
من ميگويم: نوش جان باشد. پزشك تو كيست؟ او خواهد گفت: فلان حكيم.
من ميگويم: قدم او مبارك است. همة بيماران را درمان می كند. ما او را می شناسيم. طبيب توانایی است. كر پس از اينكه اين پرسش وپاسخ را در ذهن خود آماده كرد. به عيادت همسايه رفت وكنار بستر مريض نشست. پرسيد: حالت چطور است؟؟ بيمار گفت: از درد میميرم. كر گفت: خدا را شكر. مريض بسيار بدحال شد. گفت اين مرد دشمن من است. كر گفت: چه میخوری؟؟ بيمار گفت: زهر كشنده, كر گفت: نوش جان باد. بيمار عصباني شد. كر پرسيد پزشكت كيست. بيمار گفت: عزراييل. كر گفت: قدم او مبارك است. حال بيمار خراب شد, كر از خانه همسايه بيرون آمد وخوشحال بود كه عيادت خوبی از مريض به عمل آورده است. بيمار ناله ميكرد كه اين همسايه دشمن جان من است ودوستي آنها پايان يافت.
از قيـاسي كه بـكرد آن كـر گـزين صحبت ده ساله باطل شد بدين
اول آنـكس كـاين قيـاسكـها نـمود پـيش انـوار خـدا ابـليس بـود
گفت نار از خاك بي شك بهتر است من زنـار و او خاك اكـدًر است