مردی که دراتاقش راقفل میزد

5/5 - (1 امتیاز)

سلطان محمدغزنوی غلامی به نام ایازداشت که درآغازچوپان بود وباگذشت زمان در دربارسلطان صاحب منصب شد. اواتاقی داشت که هر روز صبح به آن سرمی زد ووقت خروج بردراتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی دراتاق پنهان کرده است وموضوعرا از سرحسادت به گوش شاه رساندند.
پادشاه دستوردادوقتی ایاز در اتاقش نیست در رابازکنند وگنج نهان را به محضرشاه بیاورند. به این ترتیب سی تن از بدخواهان به اتاق ایازریختند وقفل راشکستند وهرچه گشتند چیزی نیافتند جزیک چارق کهنه ویک دست لباس مندرس که به دیوارآویخته شده بود.
به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند وآنوقت سلطان به خنده افتادکه ایازمردی درستکاراست. آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست وآنها را دراتاقش آویخته است تاروزگار فقر وسختی اش رابه یادداشته باشد وبه رفاه امروزش غره نشود.

هدف مولانا از داستان ایاز, این است که مخاطب هایش درهرجایگاهی که هستند همیشه پوستین کهنه روزگار سختی را برای خودشان نگه دارند تاقدرت, آنهارا مغرور وغافل نکند.

 

درباره ی caffeinebookly

مطلب پیشنهادی

مشاهده یک فیل وچند برداشت

سرزمین هندجای فیل است وهندیان ازقدیم به فیل بانی وآموزش پیل ونمایش آن معروف بودند. …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *