روزی بلبل روبه باز کرد وگفت: من با این نغمه های دل انگیز که هزارآوایم نام نهاده اند ونغمه ام را آرامش بخش جان گفته اند, می باید همواره برخانشینم ونظاره گر گل باشم وازکرم تغذیه کنم, امّا تورا نه آواز است ونه زیبایی, بردست شاهان می نشینی وسینه کبکب می خوری و…
باز بدوگفت: تو پرسر وصدا وبی محتوایی, بس نغمه سرایی وفریادمی کنی ولی کاری ازپیش نمی بری (دوصدگفته چون نیم کردار نیست), امّا من سخن نمی گویم وفریاد نمی زنم, ولی آنچه وظیفه من است به خوبی انجام می دهم وشکار صیدمی کنم.
چون توهمه زخم زبانی تمام کرم خور و خارنشین والسّلام