«هرمز» فرزند انوشیروان (وقتی به سلطنت) وزیران پدرش رادستگیر وزندانی کرد. از او پرسید: تواز ویزان چه خطایی دیدی که آنها را دستگیر وزندانی نموده ای؟؟
هرمزدرپاسخ گفت: خطایی ندیده ام, ولی دیدم ترس ازمن, قلب آنهارا فراگرفته وآنها بی اندازه از من می ترسند واعتماد کامل به عهد وپیمانم ندارند, از این رو ترسیدم که درمورد هلاکت من تصمیم بگیرند. به همین خاطر سخن حکیمان را به کار بستم که گفته اند:
از آن کز تو ترسد بترسد ای حکیم وگر با چو صدبرآیی بجنگ
از آن مار برپای راعی زند که برسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود برآرد به چنگال چشم پلنگ