بخشی از کتاب فراسوی ذهنم: در فراز بلندای ابرها، میتوان بهروشنی حقیقت چشم اندازها رسید، و آنگاه که ریچارد باخ مصمم میشود، آن چه را که برای پیپرکاب او مشکل آفرنی کرده است با طرحهایی حل و فصل کند، نیازمند چشم اندازی روشن میشود، امّا زمانی که او بال میگشاید …
توضیحات بیشتر »کتاب قاصدکی در هوای تو
بخشی از کتاب قاصدکی در هوای تو: نمیدانم چطورشدکه نوشتم و شعر خواندمش. تنهاچیزی که یادم میآید این است که از وقتی سنم دو رقمی شد، از شعر خوشم آمد. چیزهایی نوشتم ونگه داشتم و البته گاهی از دورانداختنشان ذوق کردم. نوشتن دل مشغولیها روی کاغذسفید متوجهم کرد که سفیدیها …
توضیحات بیشتر »چند داستان کوتاه از صمد بهرنگی
بخشی از کتاب چند داستان کوتاه از صمد بهرنگی: روزی بود روزگاری بود، موشی هم بود که در صحرا زندگی میکرد. روزی گرسنهاش شد و به باغی رفت. سه تا سیب گیر آورد و خورد. بادی وزید و برگهای درخت سیب را کند و بر سرش ریخت. موش عصبانی شد …
توضیحات بیشتر »کتاب چهار داستان کوتاه هولناک از نویسندگان مختلف
بخشی از کتاب چهار داستان کوتاه هولناک از نویسندگان مختلف: اتاق گرم و تمیز و پردهها کشیده شده بود. دو چراغ روی میز، صورت زن و صندلی خالی روبهرویش را روشن کردهبودند. روی میز کوچکی پشت سر او، دولیوان بلند، به همراه ظرف آب گازدار، بطری ویسکی و مکعبهای تازهی …
توضیحات بیشتر »کتاب مرغان آواره
بخشی از کتاب مرغان آواره: رابیندرانات تاگور شاعر پرآوازه هندی، در سال1899 کتابی به نام کَنِکا منتشر کرد. در 1916 که به ژاپن میرفت بخشی از آن را به انگلیسی ترجمه کرد و شعرهای دیگری نیز به آن افزود و بانام Stray Birds یا مرغان آواره منتشر کرد. تأثیر ترانه …
توضیحات بیشتر »کتاب داش آکل
بخشی از کتاب داش آکل: همه اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکارستم سایه یکدیگر را با تیر میزدند. یکروز داش آکل روی سکوی قهوهخانه دو میل چندک زدهبود. همانجا که پاتوغ قدیمیش بود. قفس کرکی که رویش شله سرخ کشیده بود، پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ …
توضیحات بیشتر »کتاب رباعیات خیام
بخشی از کتاب رباعیات خیام: رباعیات خیام نام مجموعهای است که از رباعیهای غیاث الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری مشهور به خیام فراهم آمده. این رباعیها درسدههای پنجم و ششم هجریقمری به زبان فارسی سروده شدهاند و عمدتاً بیانگر دیدگاههای فلسفی او هستند. این اشعار در زمان حیات …
توضیحات بیشتر »کتاب پیک نیک در ییلاق
بخشی از کتاب پیک نیک در ییلاق: خانواده دوفور، از پنج ماه پیش برنامه ریزی کردهبودند تا در روز عید خانم دوفور، یعنی پترونی، در اطراف شهر پاریس غذا بخورند. به این ترتیب چون بیصبرانه منتظر این پیک نیک بودند، آنروز صبح کله سحر از خواب بیدار شدهبودند. آقای دوفور …
توضیحات بیشتر »کتاب جوجه اردک زشت
بخشی از کتاب جوجه اردک زشت: یکی از بعدازظهرهای آخرتابستان بود. نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده خانم اردکه لانهاش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر میکرد: مدت زیادی هست که روی این تخمها خوابیدهام. او تنها نشستهبود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند. کمکم تخمها شروع …
توضیحات بیشتر »کتاب جشن فرخنده
بخشی از کتاب جشن فرخنده: و دویدم به طرف پلکان بام. ماهیها را خیلی دوست داشت. ماهیهای سفید و قرمزحوض را. وضو که میگرفت اصلاً ماهیها از جاشان هم تکان نمیخوردند. امّا نمیدانم چرا تا من میرفتم طرف حوض در میرفتند. سرشانرا میکردند پایین و دمهاشان را به سرعت میجنباندند …
توضیحات بیشتر »