خاقانی

امتیاز به این کتاب

افضل‌الدین بدیل بن عهلی بخار خاقانی شروانی در قرن ششم هجری سال 520هـ.ق. درشروان به دنیا آمد. او بدیل بود. چنان که خود هم در این باره شعری سروده و خود را با این نام معرفی کرده است:

بدل من آمدم اندرجهان سنایی را

بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد

نام: افضل‌ الدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی

متخلص: خاقانی

لقب: حَسّان العجم

آثار: دیوان، تحفةالعراقین، قصاید

مقبره: مقبرةالشعرای «تبریز»

خاقانی در سال 595هـ.ق. در شروان درگذشت. او شروانی است. مادر او کنیزکی طباخ بود. این قرن تاریخ از دوره‌های پربرکت ایران است. زیرا دورانی بر حمله‌ی مغولها بود و شاعران این دوره با حمایت درباریان ادب‌دوست سبب شکوفایی شعرفارسی شدند. سنای عارف بزرگ با افکار عارفانه‌ی خود وسعت بیشتری به شعر فارسی داد. شیخ عطار در حدود سال‌های پایانی زندگی سنایی چشم به جهان گشود او در سال 618هـ.ق. در حمله‌ی مغولان به شهادت رسید. او خواندن و نوشتن را دوست داشت و از عموی خود خواست تا کتاب‌های شاعران بزرگی چون فردوسی، رودکی، فرخی، منوچهری و عنصری را تهیه کند و بخواند. همچنین او علاقه‌ی زیادی به مطالعه‌ی فقه، حکمت و نجوم داشت. امّا پدرش علاقه‌ی چندانی به کارهای پسرش نداشت. مادر او رابعه بود. او از بدیل خواست که خواندن و نوشتن بیاموزد و این امر را از پدر خود مخفی کند. به این ترتیب او از هفت سالگی علی‌رغم میل باطنی پدر آموختن را آغاز کردن:

آن پیر زنی که مرد معنی است

آن رابعه که ثانیش نیست

وز رابعه در صیانت افزون

بل رابعه بنات گردون

کدباونی خاندان حکمت

امستوره‌ی دودمان عصمت

پدرش زمانی که فهمید او برخلاف میلش درس می‌خواند؛ رنجیده‌خاطر شد. بدیل به دلیل علاقه‌ی شدید به مسائل علمیه به خانه‌ی عموی علم‌دوست خود رفت:

مسکین پدرم ز جور ایام

افکند مرا چو زال را سام

آن کرده به من پدر که در پیش

کردند عرب به دختر خویش

به این ترتیب او از خانه فراری و با حمایت عموی خود قدم در راه علم گذاشت. او فقه, طب, حکمت، ادبیات و شاعری را به سرعت فراگرفت. او بیشتر تحت تأثیر حدیقه الحقیقه سنایی قرار گرفت. چنان که پیش از این گفته شد؛ عموی او کافی‌الدین به سبب مهارت بدیل در شعر و شاعری او را حسان‌العجم نامید. او در نوجوانی, حدود چهارده سالگی، شاعری پخته و ماهر شد.

رودکی

مقبرةالشعرا، تبریز – منبع تصویر: ویکی پدیا

او از کودکی به شعر علاقه داشت. او حتی کتاب‌های اوبوعلی سینا را از خود جدا نمی‌‎کرد. قانون و شفا همیشه همراهش بود. آن‌چنان این کتاب‌ها را دوست می‌داشت که در حال خواندن کتاب به خواب می‌رفت. او از همان نوجوانی با آرزوهای بزرگ به جهان می‌نگریست. کم‌کم بدیل در علم شعر استاد شد. او روحیه‌ی حساس داشت، سادگی و صداقت خود را جذب دربار و شاهان کرد. به شاهان سلجوقی علاقه‌مند شد. موسیقی را هم بسیار دوست داشت. او انسان‌ها را هم دوست داشت. دلش می‌خواست همه در برابری و عدالت زندگی کنند. معروفیت او باعث غرور وصف‌ناپذیرش شد. او درباره‌ی خود چنین نوشت:

نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشاه

در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا

لقب خاقانی را شروان شاه به او داد. با این حال دوباره غرور جوانی که حاصل سادگی و جوانی بود, او را دربر گرفت. ورود به دربار به کلی وضع زندگی او را تغییر داد. او در مجلس گل سرسبد بود، گاهی آواز می‌خواند، گاهی ارغنون می‌نواخت و گاهی قصیده می‌سرود. کسانی هم در دربار بودند که به خاقانی حسادت می‌کردند. شروان شاه از داشتن شاعری چون خاقانی بسیار خرسند بود. او در مدح شروان شاه چنین گفت:

چه دوم که اسب صبرم نرسد به گرد وصلش

چه کنم که شاخ بختم ز قضا به بر نیاید

اگرم جفا نماید, ز برای خشک جانی

به وفای او که خاقانی از آن به در نیاید

خاقانی احساس کرد، از اصل زندگی خود دور شده است. بحرانی عجیب وجودش را دربرگرفت. زندگی درباری او را راضی نکرد. او از ریاکاری درباریان خسته شده بود. تنها با شعری گفتن می‌توانست روح پرتلاطم خود را سبک کند:

بر دکان قفل, گر خواهم گذشت

قفل از بهر دهان خواهم گزید

چون مرا آفت ز گفتن می‌رسد

بی زبانی بر زبان خواه گزید

او آن‌چنان دربحران روحی گرفتار شده بود که نمی‌دانست چه‎می‎کند. عمویش متوجه طوفان درون بدیل شد و گفت: رنج بردن آموختن است و آموختن رنج بردن. او در تمام کارهایش تکیه‌گاهی چون عمویش را داشت در شعرهایش همیشه از او به خوبی یاد می‏‌کند:

کو آن که ولی‌نعمت من بود و من عم من

عم چه که پدر بود و خداوند به هر باب

خاقانی در سال 545هـ.ق. با دختری به نام گونش ازدواج کرد امّا هنوز مراسم عروسی برگزار نشده بود، که عمویش از دنیا رفت و او را سوگوار کرد. او از ته دل برای عمویش گریست. عمویی که همانند پدر و استاد بی‌نظیر برایش محبت کرده بود. در سوگ او خاقانی می‌گوید:

کاشکی خورشید را زین‌غم نبودی چشم درد

تا بر این چشم و چراغ انجمن گریستی

خاقانیا به ماتم خون گری نه اشک

کاین عم به جای تو پدری‌ها نموده بود

غم از دست دادن عمو او را بسیار غمگین کرد. خبری دیگر رسید که خانواده‌ی گونش راضی به این وصلت نیستند. خاقانی با شنیدن این خبر دردناک ناراحت شد. این‌جا از خاقانی نیاز و از یار ناز بود. امّا بالاخره در سال 546هـ.ق. زندگی مشترک آغاز شد:

آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود

آیا که نه شب بود که تاریخ بقا بود

من سایه شده و او ز پی چشم رقیبان

بر صورت من راست چو خورشید سما بود

خاقانی پس از برگشتن به شروان احساس کرد که دربار برایش جاذبه ندارد. او منوچهر را به رعایت عدالت خواند و گفت:

بر عدل بود مدار شاهی

پس ملک بمان دگر چه خواهی

منوچهر با شنیدن سروده‌های جسورانه‌ی خاقانی نسبت به او بدبین شد. او غیر از زن, پدر و مادرش کسی را دوست خود نمی‌دانست.

بعد از چهار سال انتظار او بار دیگر صاحب فرزند پسر شد. نام بهترین دوست خود، رشیدالدین ابوبکر از تبار ابوسعید ابوالخیر را بر او نهاد. در نگاه خاقانی هر چه آدمی کمتر بخواند و کمتر بداند، کمتر هم رنج می‌برد. از نظر او روستاییان و ماهیگیران زندگی راحتی دارند.

خورشید خاقانی غروب کرد. او در فراق همسرش باز به دوست قدیمی و همدم خود شعر پناه برد تا در سایه‌ی آن آرام گیرد. او زیباترین مرثیه‌ها را نثار روح پاک همسرش کرد:

بس وفاپرورد یاری داشتم

پس به راحت روزگاری داشتم

خنده درلب گویی اهلی داشت

گریه در بر گویم آری داشتم

پیش کز بختم خزان غم رسید

هم به باغ دل بهاری داشتم

من بی یاری چو در خود بنگرم

هم نپندارم که یاری داشتم

استاد شعر و ادب در سال 572هـ.ق. ب ه تبریز پانه برد تا خاطرات تلخ گذشته را به باد فراموشی بسپارد. خاقانی در محله‌ی ششگلان تبریز مدتی زندگی کرد. بیشتر اوقات در سیر و سیاحت بود. او برای بار دوم ازدواج کرد, امّا فهمید, هیچ کس گونش برای او نمی‌شود. مادرش رابعه نیز چشم از جهان فروبست. همسر دومش هم از دنیا رفت.

بعد از شروان خانه‎‌ی دوم خاقانی تبریز بود. او عاشق بادهای بهاری این شهر زیبا بود. خاقانی در کنار بستر خود بعد از مرگ با خط لرزانی آخرین نوشته‌ی خود را به یادگار گذاشت.

«در آتش محبت وطنم می‌سوزد و من اشک دیدگان برآن می‌پاشم ای شروان!! شرفم در دانش من است. همانند شمع که هر چه روشن‌تر می‌شود, بیشتر تحلیل می‌رود, علم من هم با تحلیل رفتن قلبم فزونی می‌یابد. در برابر کسانی که نیکی کنند، نیکی بیشتری می‌کنم ولی انتظار اجر ندارم، سیاست و صداقت با تلاش من یکی شده است.»

پاییز سال 596هـ.ق. خاقانی از دنیا رفت. تبریز مهمان‌نواز او را با آغوش باز پذیرفت. او در مقبره‌الشعرای محله‌ی سرخاب تبریز به خاک سپرده شد. اکنون مزار شهریار شاعر معاصر ایران نیز در آن‌جاست. شعر زیر از سروده‌های استاد بزرگ است که بر سر مزارش گفته است:

سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب

بار همه خار و خس کشیدم چو آب

آخر به وطن نیارمیدم چو آب

رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب

نظامی بعد از درگذشت شاعر نامدار درد کشیده در غربت شعری در رثای او می‌گوید:

همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد

دریغا من شدم آخر, دریغاگوی خاقانی

آثار خاقانی ماننده خمسه‌ی نظامی در موزه‌های جهان موجود است. در میان آثار غنایی او، رباعیات وی مقام ویژه‌ای دارد. بی‌شک او نخستین و برجسته‌ترین استاد رباعی در ادبیات ملل شرق است. ویژگی مهم رباعیات او قدرت بیان مضامین ژرف و عمیق، افکار سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، و لذت‌های معنوی را بیش از پیش نشان می‌دهد. خیانت دوستان و بی‌عدالتی‎ها روح حساس او را جریحه‌دار کرد. همین باعث می‌شد او نسبت به همه چیز بدبین شود. در اشعار او از زمانه می‌نالد. او مانند خیام فیلسوفانه می‌اندیشید و روح دردمندش را با عشق و محبت تسلی می‌داد.

اینستاگرام کافئین بوکلی

کانال تلگرام کافئین بوکلی

بخشی از معرفی شاعر آسمانی «مولانا»:

مولاناجلال‌الدین محمّد, فرزند سلطان‌العلما محمّدبن حسین خطیبی در سال 604هـ.ق در بلخ به دنیا آمد. مقدمات علوم ادبی و شرعی را نزد پدر آموخت. بر اثر حمله‎ی مغولان همراه پدر به قونیه رفت. او در هجده سالگی با دختر لالای سمرقندی ازدواج کرد. بلخ در قرن ششم از مراکز مهم تمدن، علوم و معارف اسلامی بود، به این دلیل آن را قبه‌الاسلام و ام‌البلاد نامیده‌اند. برادر مولانا، علاءالدین محمّد، جوانی رنجور بود و در نوجوانی در گذشت.

مطالعه ی بیشتر: مطالعه

درباره ی caffeinebookly

مطلب پیشنهادی

اوحدین کرمانی

اوحدین کرمانی

اوحدین کرمانی حدود سال 560هـ.ق. در کرمان متولد شد. اوحدین کرمانی زمانی متولد شد که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *