پادشاه نومید وآمرزش یافتن او

امتیاز به این کتاب

دادگری, بیدادگری را به خواب دید؛ پرسید: چون مُردی ودر برابر حق قرارگرفتی چه برسرت آمد؟؟
آن ستمگر گفت: وقتی همه از من رو گرداندند, همان دم:

لرزه در افتاد به من بر چوبید   روی خجل گشته و دل ناامید

ازدل ناله کردم که تنها کرم تو کارساز است, خدیای سرمنده ام وجزتویاری ندارم.

چون خجلم دید ز یاری رسان   یاری من کرد کس بی کسان

پس تونیز هرچه توانی به راه حق بکوش وهرچه داری در راه او بده.

یا چو غریبان پی ره توشه گیر   یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر

درباره ی caffeinebookly

مطلب پیشنهادی

بلبل وباز

روزی بلبل روبه باز کرد وگفت: من با این نغمه های دل انگیز که هزارآوایم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *